ضرب المثل ها و کنایه های فارسی که با حرف ( خ ) شروع می شوند
حرف خ
• خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند
• خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست
• خانه به دوش: بی خانه بودن
• خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست
• خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی !
• خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است
• خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد
• خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟
• خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت
• خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟
• خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود
• خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است
• خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد
• خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد
• خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده
• خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است
• خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود
• خرتب می کنه: در فصل تابستان کسی که لباس گرم بپوشد
• خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است
• خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است
• خرش به گل مانده : ناتوان شد
• خر بیار و باقالی بار کن: در موردی گفته می شود که آشوب و معرکه بر سر موضوعی باشد
• خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم . بدشانس بودن
• خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد
• خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند
• خط و نشان کشیدن : تهدید کردن
• خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست
• خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است
• خواب دیدن : به طمع افتادن ( مثلا: باز چه خوابی برامون دیدی )
• خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی
• خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد
• خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کندو خود را به نادانی می زند
• خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی و ناتوانی می زند
• خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود
• خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند
• خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم
• خیابان متر می کند : بیکار است